رازقان (لوح ساده )

ساخت وبلاگ


تو را ای ملک ایران دوست دارم
تو را آسان آسان دوست دارم
برایم معنی زیبای عشقی
چوگلهای گلستان دوست دارم
تو نور روشنی بخش شب من
توراچون ماه تابان دوست دارم
تو زیبایی تو جذابی تو خاصی
تو را مثل زمستان دوست دارم
نگاهت می کند مست آدمی را
چوآبی در بیابان دوست دارم
من آن خیرم که شرم کور کرده
تو را ای دختر خان دوست دارم
بگو الیاس تا باور نمایم
تو را ای مونس جان دوست دارم

رازقان (لوح ساده )...
ما را در سایت رازقان (لوح ساده ) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir29o بازدید : 54 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 ساعت: 13:29

مندن سنه دوست چیخمز آقا گئت قادان آلامآدم اوز ائوین ییخمز آقا گئت قادان آلامخائن رفقا لر اوره گیم سیخدی داریخدیمهش زاد بئله، سیخمز، آقا ،گئت قادان آلاممیلت باشی سطل آشغال ایچینده،یئدیم افسوسظالیمده راحات تیخمز آقا گئت قادان آلامبیر کیمسه کی عشقینده وفادار اولارساهئچ موقع گئجیخمز آقا گئت قادان آلامزلفون نه قدر ده ائله سه خلقی پریشانعاقل اولاری قیرخمز آقا گئت قادان آلامآزاد اولار آیا گوره سن مردم ایرانقلبیز سیزین بیزلره داریخمز آقا گئت قادان آلامالیاس گمان ائتمه که قدرین بیله جاخلاربیزدن سنه دوست چیخمز آقا گئت قادان آلام رازقان (لوح ساده )...
ما را در سایت رازقان (لوح ساده ) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir29o بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1402 ساعت: 2:36

رازقانوم آی رازقانوممن گزمیشم باغلاروندلانموشام داغلارونمنم سنین حیرانونرازقانوم آی رازقانومگوزل دیر او چایلارونقناتلارون غارلارونچولِرون آقاچلارونرازقانوم آی رازقانومنه خوش اولار ازناوونسیکه مرین یولارونبیرامون و توی لارونرازقانوم آی رازقانومشیرین دیر اوزوملارونقند تکی ایده لارونآخ نئجه باداملارونرازقانوم آی رازقانومنئجه دیر اوشاقلارونخوشدولار قوجالاروننیلیری جوانلارونرازقانوم آی رازقانومآباد دور او داملارونیاقچیدی هرزاد لارونحیوالار آلمالارونرازقانوم آی رازقانومبیز گئدک و سیز قالونچگورچالون ساز چالونخوش اولسون داماغلارون#الیاس_امیرحسنیکارشناس ارشد زبان وادبیات فارسی رازقان (لوح ساده )...
ما را در سایت رازقان (لوح ساده ) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir29o بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 11:21

احترام به طبیعتامروز زندگی مدرن و شهری موجب شده است که انسان طبیعت و احترام به طبیعت را به بوته ی فراموشی بسپارد .بشری که با پیشرفته ترین ماشین ها هواپیماها و کشتی ها و قطارها مسافرت می کند .چرا به فکر طبیعت نیست و به طبیعت احترام نمی گذارد؟دشت های فراخ را مشاهده می کنیم که مملو از نایلون و پلاستیک است گویی که نایلون کاشته اند .امسال که برای سیزده به در سری به طبیعت زدیم به مزارع سرسبز گندم رسیدیم که در اطراف آن ها درخت های قطور کاج بود اما آن چنان زیر این درخت ها از زباله و آشغال پربود که حال آدم به هم می خورد .چرا با طبیعت چنین رفتار می کنیم ؟بشری که آسمان خراش هایی می سازد که در تماشایش کلاه از سرانسان می افتد و از عظمت و زیبایی شان دهان باز می ماند چرا به فکر طبیعت نیست و به آن احترام نمی گذارد؟جنگل ها را می سوزانیم ،دریاها را می خشکانیم و کوه ها را می شکافیم و تامی توانیم به طبیعت آسیب می زنیم و شهر می سازیم و آن وقت می خواهیم در آرامش و آسایش بدون بیماری زندگی کنیم .در حالی که آرامش طبیعت را به هم زده ایم .بشر مصرف گرا تا می تواند از آب و گاز و نفت طبیعت استفاده می کند و به جای سپاس و احترام وتشکر طبیعت را با زباله هایش آلوده می کند .امروز ه مساله ی ما این است که دوباره به طبیعت برگردیم و تامی توانیم زخم هایش را ترمیم کنیم .ما که حوصله می کنیم و ساعت ها در ترافیک شهری وقتمان را به هدر می دهیم .چرا دیگر حوصله ی طبیعت و سکوت و آرامشش را نداریم ؟چرا ساعت ها در صف نان و دیگر مایحتاج می مانیم ودیگر حوصله ی طبیعت زیبای روستایمان را نداریم.مساله این است که باید فکری به حال طبیعت بکر وزیبای کشورمان بکنیم وهرچه بیشتر در تمیزی ،آبادی،سرسبزی ،امنیت و رشد و شکوفایی آن بکوشیم ودوبا رازقان (لوح ساده )...
ما را در سایت رازقان (لوح ساده ) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir29o بازدید : 69 تاريخ : يکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت: 3:58

لباس عید یکی بود ،یکی نبود.دختری با خانواده اش در کلبه ای زیبا زندگی می کردند .نام دختر زینب بود و برادری داشت که نامش علی بود .زینب از علی چهار سال کوچک تر بود .نزدیک عید بود .روزی مادرزینب به آن ها گفت :"من به همراه پدرتان به بازار شهر می رویم تا برایتان لباس نو برای عید بخریم ."مادر وپدر برای زینب لباسی به رنگ صورتی و برای علی لباسی به رنگ آبی خریدند و به خانه برگشتند .مادر زینب گفت :"بچه ها بیایید لباس هایتان را بگیرید و بپوشید ؛ببینید خوشتان می آید ."زینب وعلی لباس را گرفتند و پوشیدند،علی پسندید و خوشش آمد اما زینب از لباسی که خریده بودند خوشش نیامد ودر ذهن خودش گفت :"می روم وبا این لباس ها دوچرخه سواری می کنم تا کثیف ولک شود تا پدرو مادرم لباس دیگری برایم بخرند."اما وقتی از اتاقش بیرون می آمد.شنید که پدرش می گفت :" کل حقوقم را برای این دولباس خرج کردم وباید دوباره سخت کار کنم تا بتوانیم برای خودمان هم چیزی بخریم."زینب تا این حرف را شنید به اتاقش برگشت و با خود گفت :"پدرم بسیار کار کرده است تا بتواند این لباس ها را برای ما بخرد پس من هم قدرش را می دانم و با تمام علاقه این لباس ها را می پوشم ." رازقان (لوح ساده )...
ما را در سایت رازقان (لوح ساده ) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir29o بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 19:15

چهاربچه گربهروزی وروزگاری یک گربه ی ملوس در یک لانه ی کوچکی زندگی می کرد .او بعد از مدّتی چهاربچّه گربه ی ناز و با نمک به دنیا آورد.بچّه ی چهارم که از همه کوچکتر و بازی گوش تر بود گفت :"من می خواهم بازی کنم."بچه ی سوم که خواب آلو تر از همه بود گفت :"من می خواهم به لانه بروم و استراحت کنم ."بچه ی دوم که از همه شکموتر بود گفت :"من می خواهم به لانه بروم و خوراکی های خوشمزه ام را بخورم ."بچه ی اول که از همه آرام تر و درسخوان تر بود گفت:"من می خواهم به لانه برگردم و درس هایم را بخوانم ."مادر آن ها تعجب کرد و گفت :" بچه ها باید هرکاری را در وقت مناسب آن و باهم انجام دهند ."بچه ها باحرف های مادر تصمیم گرفتند اول بازی کنند بعد غذا بخورند و بعد درسشان را بخوانندودرآخر هم به لانه بروند و استراحت کنند رازقان (لوح ساده )...
ما را در سایت رازقان (لوح ساده ) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir29o بازدید : 55 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 19:15